چراغ جادو

نام:
ايميل:
سايت:
   
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
  
  
 

سلام

زيبا بود خيلي

زيباست
پاسخ

ممنون
+ ثانيه 

مي ايستم امروز خدا را به تماشا
اي محو شکوه تو خداوند سراپا
اي جان جوان مرد به دامان تو دستم
من نيز جوانم، ولي افتاده ام از پا
آتش بزن آتش به دلم، کار دلم را
اي عشق مينداز از امروز به فردا
آتش بزن آتش به دلم اي پسر عشق
يعني که مکن با دل من هيچ مدارا
با آمدنت قاعده ي عشق به هم خورد
ليلاي تو مجنون شد و مجنون تو ليلا
تا چشم گشودي به جهان ساقي ما گفت:

"المنته لله که در ميکده شد وا"
ابروي تو پيوسته به هم خوف و رجا را
چشمان تو کانون تولا و تبرا
اي منطق رفتار تو چون خلق محمد(ص(
معراج براي تو مهياست، بفرما!
اين پرده اي از شور عراقي و حجازي است
پيراهن تو چنگ و جهان دست زليخا
لب تشنه ي لب هاي تو لب هاي شراب است
لب وا کن و انگور بخواه از لب بابا
دل مانده که لب هاي تو انگور بهشتي است
يا شيرخدا روي لبت کاشته خرما
عالم همه مبهوت تماشاي حسين است
هر چند حسين است تو را محو تماشا
"چون چشم تو دل مي برد از گوشه نشينان"
شد گوشه ي شش گوشه براي تو مهيا
از گوشه ي شش گوشه دلم با تو سفر کرد
ناگاه درآورد سر از گنبد خضرا
مجنون علي شد همه ي شهر ولي من
مجنون علي اکبر ليلام به مولا

پاسخ

ممنون، واقعاً شعر زيبايي بود، موفق باشيد

امشب تمام خويش را از غصه پرپر ميکنم
گلدان زرد ياد را با تو معطر ميکنم
تو رفته اي و رفتنت يک اتفاق ساده نيست
ناچار اين پرواز را اين بار باور ميکنم
يک عهد بستم با خودم وقتي بيايي پيش من
يه احترام رجعتت من ناز کمتر مي کنم
يک شب اگر گفتي برو ديگر ز دستت خسته ام
آن شب براي خلوتت يک فکر ديگر ميکنم
صحن نگاهت را به روي اشتياقم باز کن
من هم ضريح عشق را غرق کبوتر ميکنم
پاسخ

سلام گندم عزيز شعر واقعاً زيبايي بود،مرسي
سالم
آفرين به شما...
اميدوارم مشمول کرامات حضرت شويد...
پاسخ

سلام، ممنون،انشاالله
+ ثانيه 

چشم وا کن احد آيينهء عبرت شد و رفت

دشمن باخته بر جنگ مسلط شد و رفت

آنکه انگيزه اش از جنگ غنيمت باشد

با خبر نيست که طاعت به اطاعت باشد

داد و بيداد که در بطن طلا آهن بود

چه بگويم که غنيمت رکب دشمن بود

داد و بيداد برادر که برادر تنهاست

جنگ را وا مگذاريد پيمبر تنهاست

يک به يک در ملاء عام و نهاني رفتند

همه دنبال فلاني و فلاني رفتند

همه رفتند غمي نيست علي مي ماند

جاي سالم به تنش نيست ولي مي ماند

مرد مولاست که تا لحظهء آخر مانده

دشمن از کشتن او خسته شده ?در مانده

در دل جنگ نه هر خار و خسي مي ماند

جگر حمزه اگر داشت کسي مي ماند

مرد آن است که سر تا قدمش غرق به خون

آنچناني که علي از احد آمد بيرون

مي رود قصهء ما سوي سرانجام آرام

دفتر قصه ورق مي خورد آرام آرام

مي رسد قصه به آنجا که علي دل تنگ است

مي فروشد زرهي را که رفيق جنگ است

چه نيازي دگر اين مرد به جوشن دارد

وان يکاد از نفس فاطمه برتن دارد

کوچه آذين شده در همهمه آرام آرام

تا قدم رنجه کند فاطمه آرام آرام

فاطمه فاطمه با رايحهء گل آمد

ناگهان شعر حماسي به تغزل آمد

مي رود قصهء ما سوي سرانجام آرام

دفتر قصه ورق مي خورد آرام آرام

مي رسد قصه به آنجا که جهان زيبا شد

با جهاز شتران کوه احد برپا شد

و از آن آينه با آينه بالا مي رفت

دست در دست خودش يک تنه بالا مي رفت

تا که از غار حرا بعثت ديگر آرد

پيش چشم همه از دامنه بالا مي رفت

تا شهادت بدهد عشق ولي الله است

پله در پله از آن ماذنه بالا مي رفت

پيش چشم همه دست پسر بنت اسد

بين دست پسر آمنه بالا مي رفت

گفت: اينبار به پايان سفر مي گويم

" بارها گفته ام و بار دگر مي گويم"

راز خلقت همه پنهان شده در عين علي است

کهکشان ها نخي از وصلهء نعلين علي است

واژه در واژه شنيدند صدارا اما...

گفتني ها همگي گفته شد آنجا اما

سوخت در آتش و بر آتش خود دامن زد

آنکه فهميد و خودش را به نفهميدن زد

مي رود قصهء ما سوي سرانجام آرام

دفتر قصه ورق مي خورد آرام آرام

شهر اينبار کمر بسته به انکار علي

ريسمان هم گره انداخته در کار علي

بگذاريد نگويم که احد مي لرزد

در و ديوار ازين قصه به خود مي لرزد

مي رود قصهء ما سوي سرانجام آرام

دفتر قصه ورق مي خورد آرام آرام

مي نويسم که "شب تار سحر مي گردد"

يک نفر مانده ازين قوم که برمي گردد

پاسخ

مي نويسم که "شب تار سحر مي گردد"يک نفر مانده ازين قوم که برمي گردد
سلام آبجي ِ گلم...چقد دلم تنگ شده بود...روزت مبارک...شعر ِ زيبائي بود..ماجور باشي ...
پاسخ

سلام عزيزم،روز شما هم مبارک، مرسي
ميلاد خانم فاطمه معصومه س رو خدمتتون تبريک عرض ميکنم
پاسخ

سلام،همچنين
+ ثانيه 
شعر فوق العاده زيبايي بود
تشکر
پاسخ

سلام، ممنون