شاپرک
مشک تشنه به روی دوشش بود
بی امان سوی علقمه میرفت
در نگاهش خروش دریا داشت
آسمان سوی علقمه میرفت
***
چشم ها محو شیوهی رزمش
معرکه از صلابتش پُر بود
قلب سقای تشنه لب اما
از تب سرخ «العطش» پُر بود
***
خنکای شریعه را حس کرد
چشم خود را به خیمه ها میدوخت
لب او در نهایت ایثار
در کنار فرات هم میسوخت
***
مشک از شوق گریه پُر میشد
که تو لب تشنه ای و سیراب است
وَ تو از مشک خود پریشان تر
لب خشکت به یاد ارباب است
***
در هیاهوی موج های فرات
لحظه لحظه سراب میدیدی
لب خشک علی اصغر را
در زلالی آب میدیدی
***
جرعه جرعه وفا، محبت، عشق
مشک نه این سبوی ساقی بود
تو گمان میکنی که آب ولی
همهی آبروی ساقی بود
***
پر گشودی دوباره سوی حرم
تیرها نیز پر درآوردند
تا که از راز تشنگیّ تو و
مشک لب تشنه سر درآوردند
***
ناگهان بغض مشک سر وا کرد
یک سه شعبه رسیده بود از راه
چشم های تو بوسه باران شد
در هجوم سه شعبه ها ناگاه
***
حاجت دستهای پاک تو را
زودتر از خودت روا کردند
دست های گره گشای تو را
یک به یک از تنت جدا کردند
***
سنگ ها گرم استلام لبت
حج سرخت چه زود کامل شد
نیزه ها در طواف پیکر تو
بر سر تو عمود نازل شد
***
رمق از زانوان آقا رفت
بغض أدرک أخا که سر وا کرد
از روی اسب، پرپر و بی دست
سجده ات را که او تماشا کرد
***
تو به آغوش زخم ها رفتی
سایه ات از سر حرم کم شد
کمر کوه از غم تو شکست
قامت آسمان دگر خم شد
***
چشم ها در غروب تو میسوخت
دشت از داغ تو لبالب بود
تکیه گاه حرم! فراق تو
اول بی کسی زینب بود
***
بیپناهی خیمه ها، بی تو
هر دلی را پُر از محن میکرد
همه دیدند بعد تو ارباب
کهنه پیراهنی به تن میکردد
Design By : Pichak |